بررسی قسمت ششم از فصل هفتم سریال Game of Thrones
سرنوشت (سریال Game of Thrones)
در همین حال ، سرنوشت خود جان اسنو بار دیگر مشخص شده است. در حالی که جورا آینده فرزندان خود را برای پادشاه شمال تصور می کند ، و تورموند حتی با پیشنهاد جان به عنوان جبهه بازی می کند ، بسیار مفتخر است مانند مانس ریدر تا زمانی که شعله های آتش روی انگشتانش لیسید ، Beric Dondarrion پیش آگهی ملایم تری ارائه می دهد. سریال Game of Thrones به منطق و اصول داستان سرایی در یک دنیای فانتزی دقیقا همان چیزی بود که آن را به چیزی کاملا غافلگیرکننده و قابللمس تبدیل کرده بود. دقیقا همان چیزی بود که باعث شد عاشقش شویم.
بریک با بیان اینکه هیچ یک از آنها در زندگی دوم (یا هفتم) خود شادی زیادی نخواهند یافت ، اظهار داشت که زندگی آنها در خدمت است. اگر این خدمت به پروردگار نور نباشد ، جان هنوز می تواند به مردم خود خدمت کند. در پایان ساعت ، جان بدیهی است که فکر می کند ممکن است در یک اتحادیه ازدواج با دنریس تارگرین باشد ، اما من تصور می کنم چیزی به قول Beric وجود دارد.
هنگام حمله آنها به یک خرس قطبی که به شدت مورد حمله قرار می گیرد ، مرگ او قریب الوقوع می شود ، که بدون نیاز به گفتن ، انواع جالبی است. این موجود ، تعدادی از وسایل اضافی وحشی را که روی صفحه قرار دارند به سادگی می میرد تا بمیرد ، اما در جلال رفتارهای یخ زده آبی اش ، همچنین برای کشیش مست از Essos کشنده است.
وایت واکر
ماجرا از جایی آغاز میشود که گروه یک زامبی گیر میآورد، اما زامبی مذکور سروصدا راه میاندازد و دار و دستهی شاه شب و ارتش اصلیاش را خبر میکند. در همین لحظه جان اسنو تصمیم میگیرد تا گندری را به سمت دیوار بفرستد و به او دستور میدهد تا به دنریس زاغ بفرستند و به او خبر بدهند که هرچه زودتر هلیکوپترهایش را آتیش کند و به شمال بیاید و آنها را از دست شاه شب نجات بدهد و گندری هم شروع به دویدن میکند و میدانید چه میشود؟ او راستیراستی به دیوار میرسد.
سریال Game of Thrones و تخت طبق معمول دقیقا نمیگوید فاصلهی دیوار با کوه پیکانمانندی که جان اسنو و دیگران در آنجا با وایتواکرها برخورد میکنند چقدر است، اما با توجه به گفتگوی طولانی دار و دستهی هفت سامورایی در اوایل اپیزود و با توجه به اینکه آنها در هوای گرگ و میش با خرس زامبی برخورد میکنند میتوان گفت که حداقل بیش از ۱۲ ساعت تا یک روز فاصله وجود دارد. حالا سوال این است که گندری چگونه میتوانسته با لباس کلفت و دست و پاگیری که به تن دارد و در هوای استخوانسوزِ شمال از طریق دویدن چنین مسیر طولانیای را سر موقع طی کند.
سگ شکاری
همچنین در این صحنه مشخص می شود که Hound ممکن است سرنوشت خود را به عنوان جنگ های جنگی اشتباه کند زیرا موثرترین روش برای از بین بردن آنها شعله ور است. اما بعد از اینکه توروس و بریک از ترفند “شمشیر سوزان” خود برای نان تست نژاد وحش بزرگ استفاده کردند ، هوند در جای خود یخ زده که گویی خودش دیوار است زیرا او از آتش خاطرۀ درست حسابی ندارد.
این عالی است زیرا هیچ کس نمی خواهد Hound را بمیرد تا اینکه دوباره چشم خود را به آریا و شاید برادر زامبی اش بیندازد. اما به هر شکلی که ممکن است ، فقط توروس توانایی احیای هر یک از یاران خود را از بین مردگان دارد. از آنجا که توروس جلوتر رفت و خود Boromir برای Hound بود ، او نمی تواند Hound یا هر کس دیگری را زنده کند. اکنون که توروس مرده است – و ملیساندار در جهان دور است ، ظاهراً در Essos- هیچ فرصتی دوم یا سوم برای جان اسنو یا شخص دیگری ندارد. همانطور که هوند بعداً در این قسمت به یاد Beric می گوید: “این آخرین زندگی شماست”.
محاصره
در طی این مسیر طولانی، جان و هم رزمانش کماکان در محاصره هستند. سپس یک کلاغ باید پیکی را به جزیرهی “دراگون استون” برساند تا به دنریس اطلاع داده شود که به کمک جان بیاید. در این مسیری که کلاغ به سمت درگن استون میرود و اصولا فاصلهی دیوار تا این جزیره بسیار زیاد است، کماکان جان در محاصره قرار دارد. سپس دنریس نیز باید تمام این مسیر را به سمت آنسوی دیوار بیاید و درست در لحظهای به جان میرسد که وایتواکرها به آنها حمله کردهاند!
با یک نگاه اجمالی به نقشهی وستروس و فاصلهی دراگون استون تا محل حادثه و در نظر گرفتن این موضوع که قطعا اژدهایان و کلاغها و گندور سرعت هواپیما را ندارند، از لحاظ داستانی رخ دادن تمامی این اتفاقات در بازهی زمانی یک شبانهروزه تقریبا غیرممکن است. یادمان نرود که در فصلهای پیشین گاهی اوقات چند قسمت صرف رسیدن به شمال و آنسوی دیوار میشد.
دنریس و اژدها
هنگامی که جان تارگرین به گندری دستور داد که به قلعه «ایستواچ» برگردد و نامهای به وسیلهی یک کلاغ به دنریس بفرستد، دوباره این مشکل نمایان میشود. شب گندری به قلعه بازمیگردد و نامه توسط کلاغ فرستاده میشود. نکتهی مهم اینجاست که یک کلاغ با سرعتی که دارد، نمیتواند به این زودی یک نامه را از فاصلهی بسیار دور در شمال به دراگوناستون در جنوب بفرستد. با این حال، در سریال نشان داد شد که روز بعد دنریس از این اتفاق آگاه شده و با اژدهایانش به یاری جان در شمال میآید.
صحبت از دنریس و اژدهایانش شد. خوب است که به سکانس ورود دنریس و اژدهایان او هم اشارهای کنیم. باوجودی که این سکانس در قسمت آن مرز دیوار نتوانست به اندازهی سکانس مشابه در قسمت «غنائم جنگی» تاثیرگذار باشد، اما همچنان حماسی و شورانگیز است. البته، تاثیر جلوههای ویژه خیرهکننده و موسیقی شنیدنی در این سکانس انکار نشدنی است. پس از آنکه دنریس با اژدهایان خود حلقهی محاصره را از بین میبرد و بخشی از ارتش مردگان را به آتش میکشد، شاه شب بار دیگر ابهت و قدرت خود را به دیگران نشان میدهد.
کشته شدن ویسریون
یکی از تلخترین سکانسهای این قسمت بازی تاج و تخت را تشکیل میداد. سقوط ویسریون درحالی که خون زیادی از او میرفت و نالهی بلند دراگون در این سکانس بسیار دردناک بود. امیلیا کلارک که تاکنون در این فصلب ازی تاج و تخت بسیار بهتر از فصلهای قبلی ظاهر شده است، در این سکانس بازی فوقالعادهای از خود نشان میدهد و دقیقاً حسی که باید شخصیت دنریس در این سکانس داشته باشد را به خوبی به تصویر کشیده است.
همهی این موارد، با موسیقی غمانگیز در این لحظه حس و حالی بیشتری پیدا میکند. یکی دیگر از لحظاتی که هیجان را ناگهانی به این قسمت تزریق میکند، آمدن بنجن استارک و نجات دادن جان توسط او بود. هر چند شاید ورود ناگهانی بنجن در این نبرد کمی منطقی نباشد اما چیزی بود که برای نجات جان و البته اضافه کردن هیجان بیشتر به سریال، نیاز بود
با توجه به رنگ اژدها، به نظر میرسد این «ویسریون» بود که به دست نایت کینگ کشته شد. این قضیه منطقی است چرا که ویسیریس برادر دنریس علیه او شده بود و حالا اژدهایی که به افتخار او نام گذاری شده، هم به یک دشمن خطرناک تبدیل شده است. جریان شمشیر جان کمی پیچیده است.
در صحنهای از سریال Game of Thrones جان از دریاچه بیرون میآید، به نظر میرسد چشمان گرگ چوبی که بر دستهی شمشیر قرار دارد باز یا بسته میشوند. این ممکن است انعکاس نور یا چیزی از این نوع باشد اما در همین چند روزه تحلیلهای مختلفی برای آن ارائه شده که یکی از باورپذیرترینشان، این است که این گرگ از چوب ویروود یا همان درختان نیایش ساخته شده و در واقع برن از درون آن میتوانسته همه چیز را ببیند.