نقد و بررسی قسمت ششم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
توجه:اگر هنوز قسمت ششم بازی تاج و تخت را مشاهده نکرده اید،از خواندن این مطلب صرف نظر کنید.
بازی تاج و تخت به طور خیلی نامید کننده ای به پایان رسید که کسی نمی توانست این طور پایانی در ذهن خودش تصور کند،چرا باید در طی ۸ سال ساخت و صرف وقت برای ساخت این گونه سریالی که تا به الآن میلیون ها نفر را به محبوبیت خود بیفزاید اینگونه به پایان برسد؟
ملکه
یک توضیحاتی در مورد ملکه دیوانه به جمع شما عزیزان به اشتراک بگذارم. ملکهای که شاید واقعاً دیوانه نبود اما تقدیر و جاهطلبی فوقالعادهی او برای رسیدن به هدفش،از یک الگوی معتمد که به شخصیتی جنون رسیده تبدیل شد. دنریس در تمام این سالها قدرت را در خدمت خود قرار داد و به آنچنان خودباوری و احتمالاً توهم بینظیری رسید که فقط دیدگاه خود را صحیح بداند. همین اعتقادِ واهی به تقدیر موجب شد شاهد چنین تحول عظیمی در این شخصیت باشیم.
دنریس اینگونه تفکر می کرد که هرگز اشتباه نمیکند و هرکه برخلافش فکر کند، در طرف اشتباه ماجرا و در دسته «دشمنان» قرار گرفته است. شاید مارتین از ابتدا در نظر داشته پایانبندی کلیشه ای داشته باشد و قهرمان قصهاش را از این رو به آن رو کند ، اما آن چیزی که حقیقتاً در سریال به آن توجه نشده، مسیر رسیدن به این تحول و جنون است. به هرحال ماجرای ملکه دیوانه با تمام ضعفهایی که در پرداخت داشت، اجتنابناپذیر به نظر میرسید.
قتل
جان مجبور میشود وظیفه را به عشق ترجیح دهد. شاید او یک تارگرین باشد اما روحیات ند استارک همواره در رفتار جان ظهور کرده. فردی که سعی دارد در دشوارترین شرایط، درستکار باشد و در صورت لزوم، تصمیم شرافتمندانهای بگیرد. به اتفاقی که در این سریال افتاده نمیتوانم ایرادی وارد کنم اما نحوهی پرداخت و اجرای آن همانند خط داستانی «ملکه دیوانه» و «نایت کینگ» دارای نقص است.
صحنهای که قرار بوده یکی از حساسترین بخشهای فصل هشتم «بازی تاج و تخت» باشد، ضِداوج و سریع به نظر میرسد. با اینکه سکانس کشته شدن دنریس به دست جان بسیار حیاتی تلقی میشود، به شکل بدی کارگردانی شده، چراکه تمرکز بر نیمرخ چهره بازیگران قرار گرفته و اصلاً نحوه ضربه خوردن هم قابل مشاهده نیست. به همین سبب، آن بار احساسی لازم را ندارد و تلخی و شیرینیاش در کام بیننده، مشخص نمیشود. رابطه جان و دنی تازه از انتهای فصل هفت جدی شده بود، بنابراین ابداً فرصت کافی برای باور عشق این دو شخصیت وجود ندارد و حوادث بعدی از جمله همین مرگ نیز، بیارزش جلوه میکند.
کارگردانی
بنیاف و وایس برای نخستین بار به طور مشترک کارگردانی قسمت آخر را بر عهده داشتهاند، سکانسهای پرتعدادی در قسمت آخر عالی درآوردهاند و فیلمبرداری هم تاجای ممکن، خوب بوده است. با این حال، ضعفهای دیگری که به مشکل اساسی فصل یعنی «نویسندگی» مرتبط میشود، سریال را از مسیر خود انداخته است. نکته دیگر اینکه کرم خاکستری و افرادش به همین سادگی از قاتل ملکهای از جانشان برایشان عزیزتر بود، بگذرند کمی غیرقابل باور و سطحی است.
برن پاشکسته
برای شاه شدنِ برن استارک که مطمئناً جزو بحث و گفتوگوهای اصلی طرفداران خواهد بود، دلایل خوبی وجود داشت اما بار دیگر، یکی از اشتباهات این فصل در عدم پرداخت کافی به شخصیت نمایان شده است. اولین مشکل با شخصیت برن این است که اطلاعات چندانی از قدرتهای او به مخاطب داده نشده. برای مثال، سریال به اینکه برن از همه چیز خبر داشته یا نه، پاسخ کاملی نمیدهد. برن در پاسخ به درخواست تیریون برای فرمانروایی بر وستروس میگوید: «فکر کردی چرا این همه راه تا اینجا اومدم؟»
خب، همین جمله برای بسیاری کافی است تا باور کنند برن از تمام اتفاقات، از کشته شدن نایت کینگ گرفته تا دیوانه شدن دنی و کشته شدنش به دست جان و هر اتفاق دیگری در دنیا، آگاه بوده و فقط اجازه داده همه چیز همان طور که باید، پیش برود. بنابراین تقدیر «برن» این بوده که به شاه «برن پاشکسته» تبدیل شود یا اینکه خودش با دستکاری اتفاقات چنین نتیجهای را رقم زده است؟
مشکل بعدی با برن برمیگردد به اینکه تقریباً هیچ کاری در فصل هشتم انجام نمیدهد. فقط یک گوشه مینشیند و نگاههای عجیب و بیروح خود را نثار این و آن میکند. در گذشته هم گفتم به اینکه چه کسی حاکم شود ذرهای اهمیت نمیدهم، اما اینکه یک شخصیت را بدون پرداخت، توضیح قدرتهایش و حتی بدون تصویر کشیدن برخی حوادث تاثیرگذار در فلشبک (که بخش جذابی از دو فصل قبل بوده) به حاکم وستروس تبدیل کنید، از آن کارهایی است که فقط از «دن و دیوید» برمیآید. از آن کارهای جالبی است که با منطقِ نداشتهی این دو نفر قابل توجیه است!
سانسا ملکه شمال
سانسا و تبدیل شدنش به ملکهی شمال، کاملاً بیپشتوانه و تا حدی عقلانی نمی باشد. ما همه میدونیم سانسا همواره به دنبال برافروزی شمال است و برای رسیدن به هدفش میجنگد اما مشکل اینجاست که همه چیز را به راحتترین شکل ممکن به دست میآورد. اصلاً این حس که سانسا توانسته با زیرکی و ذکاوتش شمال را مستقل و خودش را ملکه کند، به سراغم نیامد.
این هدیهای بود که نویسندگان دودستی به این شخصیت تقدیم کردند، بدون آنکه حسِ لایق بودن را به مخاطب منتقل کنند. در واقعِ سانسا یک لابیگری ساده با برادرش برن انجام میدهد و تمام! جالب اینجاست که هیچیک از شش خاندان دیگر، اعتراضی به این موضوع ندارند. مخصوصاً حاکم جدید دورن که نامش هم مشخص نیست یا حتی یارا گریجوی.
این سریال احتمالاً بیش از همه در قبال دورنیها ظلم کرده است. اینها تنها خاندانی هستند که هنگام هجوم ایگان فاتح به وستروس، سر خم نکردند و زانو نزدند. سالهای بسیار زیادی، به شکل مستقل اداره میشدند و فقط از طریق وصلت با تارگرینها به هفت پادشاهی ملحق شدند. اما در سریال، حکومت دورن چیزی در حد یک جوک بیمزه است که فقط بخاطر نوشیدنیهای نابش شناخته میشود و تاثیر ملموسی بر شرایط سیاسی و نظامی وستروس ندارند.
این موضوع کمی ناامیدکننده است چراکه حتی به الاریا سند و دخترانش، فرصتی برای خودنمایی داده نشد و یورون به سادگی آنها را قبل از اینکه بتوانند کاری به نفع یا ضرر وستروس انجام دهند، حذف کرد. اما این فقط ضعف کوچکی در پایانبندی است، از تکرار مشکلات این فصل در متن، خودداری میکنم.
بازی تاج و تخت
سریالی که با فراز و نشیب هایی به امپراطوری بازی تاج و تخت خود پایان رساند و همه را به نوع خود مجذوب،قانع،دلخورده.. کرد که حتی برای این سریال میلیون ها امضاء جمع شده است از سوی طرفدارانش که این سریال را بازنویسی کنند ولی از سوی شبکه پرطرفدارHBO،نویسنده،بازیگران که گفته اند این بهترین جمع بندی در پایان سریال است.اما کارش با وستروس تمام نشده است یک اسپین اف برای این سریال دز نظر گرفته شده که فک کنم به نام شب طولانی که هنوز در دستور ساخت قرار نگرفته و تاریخی برای انتشار آن ذکر نشده است، خوب آیا باید منتظر یک سریال هیجان انگیزی باشیم یا نه؟(هرگونه اطلاعات جدیدی از سوی شبکه HBO در مورد اسپین اف سریال انتشار یابد، در سایت ریور وب قرار خواهد گرفت) امیدوارم از خواندن این مقاله لذت برده باشید.